۲ شخصیتی که حتی مرگشان شبیه هم بود!
غلامحسین یوسفی شبیهترین شخصت علمی روزگار ما به دکتر محمد معین است؛ یوسفی هم دقیقا بر چهار زبان تسلط مییابد و راهی را میرود که معین رفته بود. نظم حیرتانگیز دکتر معین را به عینه میتوان در زندگی و کار دکتر یوسفی نیز سراغ گرفت و حتی مرگشان نقطه مشترک دیگری است.
به گزارش مجله سلامتی ایران، محمد حسینی باغسنگانی درباره غلامحسین یوسفی در فصل «ساعتهای کوکشده» ص ۳۰۰- ۳۰۲ از مجموعه کتابهای پژوهشی «چراغداران فکر و فرهنگ ایران» که هنوز منتشر تشده، نوشته است: «غیر از زبان مادری، چهار زبان زنده و فعال دنیا را حرف میزند. مینویسد و ترجمه میکند. عربی، فرانسه، انگلیسی و آلمانی. «داستان من و شعر نزار قبانی» و «برگزیدهای از اشعار عربی معاصر دکتر مصطفی بدوی»، از عربی، «در مورد سعدی» از هانری ماسه و «اما، من شما را دوست میداشتم»، از ژیلبر سبرون از زبان فرانسه، «شیوههای نقد ادبی» از دیوید دیچز و «ادبیات و هنر» از ره ولک و دیگران از زبان انگلیسی، و ترجمههای او از زبان آلمانی و تحقیقات ارزندهاش درباره فرخی سیستانی زبانزد است.
در فصل گذشته [کتاب یادشده] به تفصیل درباره شاگردانه زندگی کردن دکتر یوسفی بحث شد. دانشجویی کوشاست و بهترینها را برای کسب دانش و معرفت انتخاب میکند. گفته آمد که چه رنجی برد دکتر یوسفی از واقعه مرگ مغزی استادش دکتر محمد معین. دکتر یوسفی بعد از این واقعه اغلب غمگین و افسرده بوده است. در خلوت میگریسته بعد از ملاقاتی با دکتر معین که حالا ۱۷ کیلو وزن دارد و در اتاق سفیدی در بیمارستان فیروزگر تهران به چشمهای شاگردش غلامحسین یوسفی خیره شده است و میخواهد با بهترین شاگرش حرف بزند و نمیتواند؛ اما دکتر یوسفی با استاد همیشه حرف میزند. از اوضاع دانشکده و حال و روز لغتنامه میگوید. از مقاله تازهای که خوانده است و از اینکه مردم درباره او چه فکر میکنند. دکتر معین اما تکهای پوست و استخوان است. همسر فداکارش مهیندخت امیرجاهد، مثل پروانه دور مرد زندگیاش میگردد و به دکتر یوسفی میگوید: «با این حرفهای شما حال دکتر بهتر خواهد شد.» از این مقدمات بدون منظور نیستم. دکتر غلامحسین یوسفی شبیهترین شخصت علمی روزگار ما به دکتر محمد معین است. یوسفی همچون استادش دقیقا بر این چهار زبان تسلط مییابد و راهی را میرود که معین رفته بود. درباره دکتر معین گفته آمد که شاگردان و خانواده گاه، ساعتهایشان را با عملکرد دکتر محمد معین کوک میکردند. نظم حیرتانگیز دکتر معین را به عینه میتوان در زندگی و کار دکتر یوسفی نیز سراغ گرفت. و باری دو روایت:
روایت اول از مهیندخت امیرجاهد، همسر دکتر معین که گفت:
«اتاق کار دکتر، آنچنان دقیق و حسابشده بود و چنان دکتر بر حسب نیازش جا قلمی و ساعت و تلفن و کاغذها و کتابها را کنار هم چیده بود که احدی جرات نداشت به این نظم دست بزند. کافی بود کتاب و ورقهای از جای خودش تکان بخورد. بلافاصه دکتر از اتاقشان صدا میکردند که کی وارد اتاق من شده و وسایل مرا جابهجا کرده؟»
و روایت دوم از سروش یوسفی، دختر گرامی دکتر غلامحسین یوسفی:
«من بعضی وقتها برای صحبت کردن با تلفن به اتاق پدرم میرفتم. آرامش خاصی داشت. اگر به دلایل دیگری هم که میرفتم به کتابخانه و بعد پدرم از منزل بیرون بودند و برمیگشتند، امکان نداشت که بعد از وارد شدن به کتابخانه متوجه نشوند که من آنجا حضور داشتهام. آنقدر همه چیز سرجای خودش بود که اگر پاک کنی که روی میز بود به اندازه دو سانتیمتر جابهجا میشد، ایشان متوجه میشدند. میگفتند آمدی مثلا این کتاب یا ورقه را جابهجا کردی.»
در تمام این ۲۰ سال دیدار و گفتوگو با راویان زندگی و آثار چراغداران فکر و فرهنگ ایران، تنها میتوانم مابین زندگی همین دو شخصیت تا این اندازه شباهت برقرار کنم.
نکته ظریف دیگری هم اینجاست که هر دو بزرگوار مصرانه میل دارند شاعر هم باشند. به صداهایی که در جلد کتابها جاسازی شده از دکتر محمد معین و دکتر یوسفی گوش کنید. آیا شبیه هم نیستند. لحن و تن صدا، توقفهای حکیمانه، نوع سخن گفتن. من همیشه به دوستانم میگویم کافی است عین کلمات و جملاتی را که این دو بزرگوار بر زبان آوردهاند، بر کاغذ بنویسید. متنی خواهد بود آماده انتشار. با همین توقفها و کند و تند کردن کلام، جای ویرگولها و نقطهها هم معین شده است.
نکته جالب دیگری در این دو زندگی وجود دارد. دکتر معین از نسل اول پذیرفتهشدگان دوره دکترای دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است و دکتر یوسفی به نسل دوم تعلق دارد. در این بین بدیعالزمان فروزانفر بر هر دو این بزرگواران حق استادی داشته. با این تفاوت که ابراهیم پورداوود استاد راهنمای دکتر معین است و استاد راهنمای رساله دکترای دکتر یوسفی، بدیعالزمان فروزانفر.
به هر حال این نقاط مشترک، شاید چندان کاربرد پژوهشی نداشته باشند اما باعث خواهند شد این دو مرد بزرگ را بهتر به نسل امروز معرفی کنیم.
تواضع عظیم این دو و صد البته مرگ عظیمشان، نقطه مشترک دیگری است. به جریان بیماری و مرگ این دو بزرگوار دقت کنید. چه کسی باور میکند که استاد چهل و هشتساله دانشکده ادبیات، بعد از دو هفته کار سخت و بیخوابی، ناگهان در محل کارش بر زمین افتد و هرگز بلند نشود و پنج سال بدون کپسول تنفس و دستگاههای بیمارستان فیروزگر نتواند زنده بماند؟ باز باورش دشوار است که انسان سلیمالنفسی چون دکتر یوسفی که در عمرش نه سیگاری کشیده و نه مشروبی خورده و اساسا مسلمان معتقدی است، به ناگهان سرطان ریه بگیرد و تا دم آخر بدون کپسول و تجهیزات پزشکی نتواند تنفس کند.
در ادامه مستند چراغداران، زندگی و آثار دکتر غلامحسین یوسفی را با گویندگی بهروز رضوی میشنوید:
انتهای پیام