آثار پیروزی و شکست در ملی شدن صنعت نفت
آنا بررسی کرد؛
ملی شدن صنعت نفت آثار و برکات زیادی داشت و اساس صنعت نفت را ملی کرد. اما میتوان گفت که حتی شرایط بدتری نسبت به پیش از نهضت را در ایران حاکم کرد. با ملی شدن صنعت نفت، نهتنها مردم ثروتمندتر نشدند، بلکه فقر و مشکلات اقتصادی گسترش پیدا کرد.
به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری آنا، ۲۹ اسفند سالروز تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت است که در نهایت تلاش طرفداران نهضت با کودتای امریکا – انگلیسی در نهایت به شکست انجامید با پیروزی انقلاب اسلامی صنعت نفت ملی شد.
به همین منظور با روحالله جلالی دانش آموخته حوزه علمیه قم (خارج فقه و اصول) و دکترای انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
همیشه از ملی شدن صنعت نفت، به عنوان یک رخداد غرورآفرین و یک پیروزی بزرگ ملی یاد میشود که البته به همین مناسبت 29 اسفند به عنوان یک روز ملی تعطیل است. اما با توجه به عاقبت این نهضت و ختم شدنش به کودتای 28 مرداد و سقوط دولت دکتر محمد مصدق نمیتوان یک پایان غرورآفرین برای آن متصور شد. چراکه این نهضت آسیب دید و نوک اتهامات در این رابطه متوجه آیتالله کاشانی شده است و وی را به عناوین متعددی مانند کارشکنی، سهمخواهی و سپس خیانت به نهضت متهم ساختهاند. البته دکتر مصدق نیز از سویی دیگر به عناوینی دیگر متهم شده است. در این رابطه نظر شما چیست؟
نهضت ملی از نظر من یک نهضت آسیبدیده نیست، بلکه یک نهضت شکستخورده است. آثار و برکات زیادی داشت و اساس صنعت نفت را ملی کرد. اما میتوان گفت که حتی شرایط بدتری نسبت به پیش از نهضت را در ایران حاکم کرد. دقیقا اگر بخواهیم شکست و پیروزی نهضت نفت را قضاوت کنیم، بررسی میزان تحقق اهدافش، ترازوی خوبی است. هم در حوزه مبارزه با استثمار و غارت منابع داخلی که هدف اصلی نهضت بود، هم در حوزه رفع استبداد و دمکراتیک شدن و قانونی شدن حاکمیت کشور، شرایط به مراتب پس از سال 1332 بدتر شد. ایران اگر میتوانست مجلسی در حد مجلس هفدهم و نخستوزیری در حد مصدق داشته باشد که تا این مقدار بتواند مستقل از دربار عمل کنند، به شرایطی رسید که دولت و مجلس، کاملا تبدیل به دفاتر قانونگذاری و اجرائی دربار شدند. انگلیس منافع خود را بازیابی کرد و آمریکا چنان جای انگلیس را گرفت که دهها هزار مستشار سطح پایین آمریکایی از خزانه کشور به صورت قانونی ارتزاق کنند. با ملی شدن صنعت نفت، نهتنها مردم ثروتمندتر نشدند، بلکه فقر و مشکلات اقتصادی گسترش پیدا کرد.
چرا باید نهضت به این نقطه میرسید؟ تقصیر از آیتالله کاشانی بود یا دکترمصدق یا دلیل دیگری عامل این اتفاقات بود؟ به عبارت دیگر آیا نهضت، قربانی رهبرانش و اختلاف میان آنان شد یا عواملی دیگری در کار بود؟
هم دکتر مصدق و هم آیتالله کاشانی برای این نهضت رنج فراوانی متحمل شدند و نقش دلسوزانه آنان قابل کتمان نیست. اما یک خطای بزرگ تاریخی وجود دارد و آن تمرکز بر اختلاف مصدق و کاشانی است درحالیکه در واقع ما صرفا با اختلاف مصدق با کاشانی طرف نیستیم بلکه با اختلاف مصدق با دیگران طرف هستیم. مصدق نه فقط با آیتالله کاشانی و سایر علما و روحانیون و در رأس آنان آیتالله بروجردی، بلکه با فدائیان اسلام و حتی سایر دوستان و یارانش در جبهه ملی مانند مکی، حائریزاده بقایی و .. دچار اختلاف جدی شد. مصدق با مجلس منتخب ملت که او را به نخستوزیری رسانده بود هم کنار نیامد و با برگزاری یک رفراندوم، آن را منحل کرد تا خطری برای وی نداشته باشد. شاید شوخی به نظر برسد، اما مصدق در مهار حزب توده هم بهنحوی عمل کرد که با آمریکاییها هم به اختلاف جدی خورد. پس این اختلافات معلول است و علت نیست.
به نظر شما علت این اختلاف چه بود؟ آیا اینکه کاشانی رویکرد مذهبی و سنتی و مصدق رویکردی ملی و غربی داشت در تشدید اختلافات موثر نبود؟
رویکرد مرحوم دکتر مصدق، برخلاف آنچه تبلیغ میشود، ملی و دمکرات نیست. شاید بتوان گفت که دکتر مصدق، خودش و نهضت را قربانی اخلاق سنتی ما ایرانیها کرد. یک مقدار تصمیمات ما ناپخته و هیجانی است. وقتی موتور موفقیتمان روی دور تند میافتد، اصطلاحا جَوزده میشویم. واقعیتها برایمان کمرنگ میشود و بعد که وادار به واقعنگری میشویم یا دیر شده است یا خسارات بزرگی را باید تحمل کنیم. مصدق زمانیکه باید واقعیتها را میدید، چشم بر روی آنها بست.
مصدق چند حرکت غیرسازنده و غیر واقعبینانه داشت. یکی در انتصابات، غیر قابل دفاع عمل میکرد و سایرین را میرنجاد و بالاتر از آن برای خودش تهدید ایجاد میکرد. مثلا انتخاب سرلشکر وثوق و متیندفتری که هر دو ضربات سختی به مصدق زدند. دیگری اینکه او متوجه نبود که همانها که مردم را به حمایت از وی به خیابانها ریختند و همانها که با جرأت و قاطعیت، موانع انتخابات آزاد و ملی شدن صنعت نفت را از سر راه برداشته و در گروههای سیاسی اعتماد به نفس جدی ایجاد کردند و همانها به او بهعنوان نخستوزیر رأی دادند، در ادامه هم عامل تقویت و بقای او خواهند بود و تصور میکرد که اگر این مجموعهها از دور خارج شوند، اهمیتی ندارد. درحالیکه خر دکتر مصدق، برخلاف تصورش از روی پل نگذشته بود بلکه درحالیکه در ابتدای راه بود، مصدق شروع به آتش زدن پل کرد. مصدق، کاشانی، علما، و جمعیت فدائیان و یارانش در جبهه ملی را نمیدید و نه تنها از آنان میخواست که هیچ دخالتی در حیطه او نداشته باشند، بلکه از مجلس تقاضای اختیارات ویژه شش ماهه کرد و به دنبال دخالت در حیطه دیگران بود. بعدا وی تقاضای تمدید اختیارات به مدت یکسال را داشت و پس از آن هم که به کلی در مرداد 32 مجلس هفدهم را منحل و خود را تنها کرد.
ملیت و مردم هم برای مصدق تا زمانی مصداق داشت که از آنان برای ساکت کردن دیگران استفاده کند. وگرنه همین ملت باید به داد او میرسید. به هر حال مصدق در دو جبهه کمر نهضت را شکست. با انحلال مجلس هفدهم، در بدنه حاکمیت تنها شد و با تحقیر و کنار زدن کاشانی و مذهبیون و فدائیان و یارانش، پشتوانه اجتماعی و مردم را از دست داد.
اگر بخواهیم واقعیتر نگاه کنیم، باید بگوییم که همه میدانستند که موتور محرک جامعه، علما و کاشانی هستند. مصدق ندیده بود که وقتی سرخود و بدون مشورت و اطلاع و به صورت ناگهانی از سمت نخستوزیری استعفا داد، چه کسی ملت را به خیابان ریخت؟ یکی از مبارزین گفته بود ما در مسجد وکیل شیراز مردم را دعوت کردیم که به تهران تلگراف بزنند و از مصدق حمایت کنند، اما فقط پنج نفر با ما همراه شدند. اما وقتی آیتالله کاشانی در تهران قیام کرد، ملت به خیابانها ریختند، کشته دادند و 30 تیر رقم خورد و شاه عاجز شد و مصدق به قدرت بازگشت. در اصل تحقق نهضت هم غربیها میدانستند که چرخ بر محور کاشانی میچرخد.
اگر بپذیریم که مصدق اشتباهات مهمی داشت. چرا کاشانی وی را تنها گذاشت و به دلیل مصالح مهمتر این اختلافات را تحمل نکرد؟
از دو منظر باید یه این مسأله بپردازیم. اول اینکه کدام کاشانی؟ کاشانی توسط نیروهای خارجی و جراید داخلی و رفتار مصدق، به شدت تضعیف و منزوی شده بود. خودش تعبیر تندی دارد و به مصدق میگوید که مرا لکه حیض و بیآبرو کردی. نشریات حامی مصدق روی عمامه کاشانی، طرح پرچم انگلیس را زدند. کاشانی ایام کودتای مرداد 32، ابدا کاشانی 30 تیر 31 نیست. این یک. دوم اینکه یا کاشانی موتور و محور اصلی محرک نهضت و عامل پیروزی آن بود یا خیر. اگر بود که چرا مصدق اینگونه با وی برخورد و ناسپاسی کرد؟ و اگر نبود، خوب فدای سر نهضت که مصدق را تنها گذاشت. چه اهمیتی دارد؟ اصلا طرفداران مصدق و ملیها کجا بودند؟ چرا خود مصدق که تا قبل از این روی تخت دراز کشیده و بیمار بود، شب کودتا از پشت بام منزل گریخت و در خانه نماند؟
این وسط نکاتی مبهم است. مثلا در رابطه با حمایت آیتالله کاشانی از ماندن شاه و یا ملاقات با زاهدی پس از کودتا و از همه مهمتر تبریک مصطفی کاشانی از رادیو به ملت در روز کودتا چه توضیحی وجود دارد؟
کاشانی مانند تمام علمای سیاسی تاریخ ایران، صرفا مبارز نیست. بلکه میخواهد به وظیفه خود عمل کند. به این فرک کنیم که کاشانی چه نسبتی با محمدرضاشاه دارد؟ اگر به کینه باشد، کاشانی توسط همین محمدرضا در سال 27 با اهانت دستگیر شد. شب دستگیری متیندفتری با مشت به دهان وی کوبید و دهانش را پر خون کرد و درحالیکه کاشانی لباس مناسب به تن نداشت و از سرما میلرزید وی را سوار کامیون کرد و به زندان دوردستی فرستاد و بعد از یکی دو سال به لبنان تبعید کرد. کاشانی با نزدیک شدن به محمدرضای خائن و مستبد چه اعتبار و افتخاری کسب میکند؟ کاشانی بازار و جامعه را در ید خود دارد و نه نیاز مالی به شاه دارد و نه سیاسی. اتفاقا ماجرا به عکس است. کاشانی خودش در مصاحبهای میگوید یک رئیس مجلس شورای ملی را از ابتدا تا الان سراغ ندارید که با شاه کشور ملاقات نداشته باشد اما من تا بحال یکبار هم با شاه ملاقات نداشتهام. بعنوان رئیس مجلس متنی در حمایت از شاه آوردند و من بنا به مصلحت و فتنهای که با رفتن شاه رخ میداد امضا کردم. حرف کاشانی درست بود و غیر از خطر توده و … این حجم از شکاف داخلی و ضعف شاه، پای بیگانگان را وسط میآورد که آورد و دیدیم در چند روز چگونه انگلیس و آمریکا در سایه بحران داخلی ایران، ابتکار عمل را به دست گرفتند و قدرتشان در ایران چند برابر قبل از کودتا شد. کاشانی و سایر علما و چهرههای سیاسی همگی نگران این کارهای جوزده و یکهتازانه مصدق بودند و فقط کاشانی متهم شده است. واقعا کاشانی و امثالهم چه میتوانستند بکنند؟ از یک طرف مملکت بدون مجلس و شاه، از طرف دیگر مصدق همه را کنار زده و ترمز ندارد و توی دهن همه میزند و از طرف دیگر خطر هرج و مرج و روی کار آمدن حزب توده.
زاهدی هم بعد از کودتا ملاقاتی بدون اطلاع با کاشانی داشت و ایشان سعی کرد زاهدی را به تعدیل رفتار وادار کند و اتفاقا انقدر با زاهدی درگیر شد که زاهدی در اسفند 32 به کاشانی آدم مجهولالهویه، خودنما، شهرتطلب و … گفت. مصطفی کاشانی هم تحت احساسات ضدمصدقی بدون اجازه و سر خود هم به رادیو رفت که مورد عتاب تند کاشانی قرار گرفت و هم علیرغم اعلام مخالفت علنی کاشانی، نامزد مجلس هجدهم شد و ظرف متدد کوتاهی هم به طرز مشکوکی به قتل رسید و حذف شد.
این وسط نقش سرویسهای خارجی چیست؟
مثل همیشه، کمال استفاده از ناپختگی ما. این عدم بلوغ ما کار دستمان میدهد. سرویسهای بیگانه پیچیده و خطرناک هستند. گاهی خوب بلدند ما را بازی بدهند. خودشان بلدند بلوا و ضعف ایجاد کنند و بعد نقش منجی را در حل بحرانهایی که خودشان ساختهاند ایفا کنند. درست روی نقاط نگرانکننده دست میگذارند. بعد از پیروزی ملت در نهضت نفت، اولین کشوری که به تحریمهای گسترده علیه ایران پیوست آمریکا بود. همان آمریکا در مسیر احقاق حق ایران در عرصه بینالمللی خود را منجی مصدق نشان میداد و بالاخره هم از ریشه هرگونه فعالیت سیاسی را خشک کرد و با کمک اساسی به تأسیس ساواک اختناق مرگباری را در ایران حاکم و حمایت کرد.
در مورد تحریمهای بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت کمتر صحبت شده است.
دقیقا. مرور آین بخش از نهضت نفت برای امروز خیلی درس است. ببینید اصولا دشمن از هر راهی شما را برای تصمیم به مقاومت به پشیمانی وادار میکند. جنگ، تحریم، فقر و انزوای بینالمللی. بعد از 29 اسفند مدتی خوشحالی و غرور بود اما بعدا تحریمهای گسترده مردم و دولت را خسته کرد. مصدق اوراق قرضه فروخت و نشد. کاشانی هم حمایت جدی کرد و مردم را به شدت تشویق به خرید اوراق کرد. بعد مصدق مجبور به چاپ بیپشتوانه اسکناس شدند و اوضاع خیلی بدتر شد. باز فاید نداشت. قرار بود ملی کردن نفت، جیب مردم را پر کند و نه خالی. دیگر اینجا آخوندها کارهای نبودند و جمهوری اسلامی هم در کار نبود و دکتر مصدق کلا تیپ غربی داشت و با آمریکا هم نزدیک بود. ولی تحریمهای گسترده اعمال شد و فشار سختی به ملت وارد شد. معمولا این بخشها برای مردم گفته نمیشود و فقط روی ملی شدن و روز پیروزی در 29 اسفند تمرکز میشود. درحالیکه باید در بیان تاریخ به مردم از هزینههای سخت مقاومت و پیامدهای آن گفت.
انتهای پیام/